کد خبر : 1844
تاریخ انتشار : جمعه ۲۹ بهمن ۱۴۰۰ - ۱۱:۵۸
چاپ خبر دیدگاه‌ها برای قهرمان عرصه جنگ انقلابی شهید سردارمهدی داودی بسته هستند
-

قهرمان عرصه جنگ انقلابی شهید سردارمهدی داودی

قهرمان عرصه جنگ انقلابی شهید سردارمهدی داودی

بنام خدای شهیدان یادبود شهید والامقام واحد اطلاعات و عملیات لشکر عاشورا “سردار دلاور ، شهید مهدی داودی” سال تولد : ۱۳۴۳ تاریخ شهادت : ۱۳۶۴/۱۱/۲۷ عملیات والفجر ۸ مسیر جاده فاو – ام القصر دیدی آن حالات شوق و شور را؟ در میان چهره هاشان نور را؟ در هوای عاشقی پر می زدند تا

بنام خدای شهیدان
یادبود
شهید والامقام واحد اطلاعات و عملیات لشکر عاشورا
“سردار دلاور ، شهید مهدی داودی”

سال تولد : ۱۳۴۳
تاریخ شهادت : ۱۳۶۴/۱۱/۲۷
عملیات والفجر ۸
مسیر جاده فاو – ام القصر

دیدی آن حالات شوق و شور را؟
در میان چهره هاشان نور را؟

در هوای عاشقی پر می زدند
تا خدا با گریه معبر می زدند

در دل شب با نوا و زمزمه
ذکرشان “یافاطمه ” ” یا فاطمه ”

از همه افلاک برتر بوده اند
دوست نه، بلکه برادر بوده اند

با شهادت زندگی زیبا شود
عاشقی با سوختن معنا شود

تا نفس داریم تا که زنده ایم
ای شهیدان از شما شرمنده ایم

مصطفی مشهدی روایتگر فتح در مورد شهید سردار مهدی داودی نوشت:

در یک صبح زمستانی که برای دادن آخرین امتحان ترم وارد دانشگاه تبریز شدم ناگهان مارش عملیات کربلای ۵ و خبر پیروزی رزمندگان از بلندگوهای دانشگاه شروع به نواختن کرد.
دلم فروریخت ؛ می خواستم همان لحظه آنجا باشم و گوشه ای از اقیانوس عشق بازی یاران خمینی(ره) را نظاره گر بوده و چند صباحی با آنان که خود را تا نزدیکی خدا رسانده و آماده پرواز بودند هم‌سفره شوم. بدون اینکه منتظر نمرات امتحانی باشم با بعضی از دوستان که در سال های قبل همرزم بودیم و هنوز نرفته بودند تماس گرفتم و قرار گذاشتیم از سراب اعزام شویم .
با دیدن دوستان قدیمی همچون صادق بهلولی، سیروس تاسف کنان (آرش نیا)، قدرت دلیری ، (شهید) حمید ریحانی، ابوالفضل صادق نژاد، حسن مستفید ، محمدرضا مطلبی و… مشکلات خانوادگی، درسی ، کاری و… فراموش و یاد آنهائی که سال های قبل با ما رفتند و با بال های خونین پرواز کردند زنده‌ترشد.
این سفر آغازی بود بر صفحه ای دیگر از خاطراتی که به عنوان بهترین روزهای عمر ثبت می شد…

در چادرهای لشکر عاشورا در منطقه چنانه منتظر اعزام به خطوط عملیاتی بودیم که گفتند چند نفر از واحد اطلاعات و عملیات لشکرعاشورا (واحد شهدای کربلا) برای جذب نیروی جدید مراجعه کرده اند. واحد اطلاعات به عنوان چشمان تیزبین لشکرهای عملیاتی بودند که قهرمانانشان در تاریکی های شب وجب به وجب معابر ، میادین مین ، کمین ها ، سیم های خاردار ، و موانع طبیعی را تا نقطه صفر خطوط مقدم دشمن شناسائی می کردند. بعضی ها حین شناسائی شهید و مجروح می شدند و بقیه آنها با آگاهی و شناخت کامل از منطقه ، نیروهای گردان های خط شکن را در شب عملیات به خط دشمن می رساندند.
تصور ورود به این واحد برای ما همانند خواب و خیال بود. یکی از افراد واحد وارد چادر ما شد . سئوال کرد: از کجا اعزام شده اید؟ گفتیم: از سراب . به پشت سرش نگاه کرد و به همراهش گفت حمید آقا بیا همشهری های یعقوب شکاری و مهدی داودی و …
آنها برنامه راه‌اندازی گردان ویژه ای در واحد اطلاعات را تشریح کردند و گفتند اعضاء این گردان برای کارهای سخت و ویژه در عملیات ها انتخاب می شوند و باید تحمل آموزش های سخت را داشته و بمدت طولانی در جبهه حضور داشته باشند. با دوستانمان صحبت و اعلام آمادگی کردیم.
وقتی به مقر واحد اطلاعات در پادگان پدافند هوائی اهواز رسیدیم؛ خبری از نیروهای سرابی در واحد نبود. زنده یاد “محمد ملکجانی” که در سراب همسایه دیوار به دیوارمان بود ؛ تنها فرد سرابی و مسئول تدارکات آنجا بود. به‌ دلیل بالا بودن سن و سالش به او “ممد عمی” می گفتند. او از اول جنگ وارد واحد شده بود و تا آخر جنگ همانجا ماند. او میان بچه های اطلاعات نقش پدر داشت و در دل همه آنها بخوبی جا انداخته بود. ممد عمی تا ما را دید هم ابراز خوشحالی می کرد و هم چشمانش پر شده بود. همه بچه های سراب که در واحد اطلاعات بودند یا شهید و یا جانباز و خانه نشین شده بودند و او تنها مانده بود. آمدن مهمانان تازه از سراب برای ممد عمی خوشحال کننده بود.
نیروهای واحد هم تا اسم شهرمان را می شنیدند از رزمندگان سرابی به عنوان افرادی شجاع و نترس یاد می کردند و سئوال می کردند یعقوب شکاری را می شناختید؟
مقهرمانهدی داودی را می شناختید؟
قهرمان معطلی ، کریم وفا ، علی غفارپور را چطور ؟ ابوالفضل فرهمند ، اسد بیگی، یوسف شکاری را می شناسید؟ و ….
پاسخ می دادیم: آره شهید شده ، بله جانبازه و …
در واقع ما این قهرمانان را نمی شناختیم . مناطق جنگی ، کوهها ، بیابان ها ، جزایر مجنون ، آب های هور ، شلمچه ، اروند و … که رفت و آمدهای پنهانی شب های قبل از عملیات و حین عملیات این سرداران را بارها و بارها دیده بودند و صدای راز و نیاز ، دعا، گریه‌ و خنده های آنان را شنیده بودند؛ بیشتر و بهتر از ما آنها را شناخته بودند.
با گذشت روزها و با آگاهی از حماسه سازی های این عزیزان و با استشمام عطر معنوی برجای مانده از شهدا ، بر همشهری بودن خودمان با این عزیزان بیش از پیش می بالیدیم و افتخار می کردیم.

شهید مهدی داودی که بود؟

شهید مهدی داودی از سرداران پرافتخار واحد اطلاعات لشکر عاشوراست . لشکری که نامش بخاطر بی باکی و مردانگی شهدا ، سرداران و رزمندگانش درخشید . جسارت ، شهامت و معنویت این شهید در اذهان همسگرانش در واحد اطلاعات لشکر همچنان باقی است و نامش تا ابد در جای جای میهن اسلامی خواهد ماند.این شهید بزرگوار شخصیتی پرنشاط ، منظم و شوخ طبع بود که هررزمنده ای را در اولین آشنائی به خود جذب می کرد و در کنار آن با قنوت های طولانی و اشک ها ، راز و نیازها و ناله های نیمه شب اش شناخته می شد.
مهدی داودی در ماه مبارک رمضان و در روزهای سرد زمستان در خانواده ای تحصیل کرده و مومن در شهر سراب چشم به جهان خاکی گشود.
مادر گرامی این شهید نقل می کند:
” زمان تولد مهدی ، برادرش (رضا ) به من تعریف کرد که در خواب جسم نوزاد نورسیده را خون آلود دیده است.”
مادر این خواب را بعد از شهادت مهدی بیان و تعبیر نمود.
سال ۱۳۴۹ وارد دبستان شد ، دوره راهنمایی را در مدرسه راهنمائی که بعدا بنام شهید «مشهدی» نامگذاری شد به پایان رساند. دوره متوسطه را که مصادف با آغاز راهپیمائی های ضد ستم شاهی در سراب بود؛ در دبیرستان امام‌خمینی(ره) آغاز کرد و در تظاهرات علیه رژیم پهلوی حضور فعال داشت.

پدر گرامی شهید می فرمایند:
” روز ورود حضرت امام(ره ) به کشور، مهدی با گریه و اصرار و با استفاده از بلیط اتوبوس برادرش ، خودش را برای استقبال از ورود حضرت امام به تهران رساند و تا ۲۲ بهمن ۵۷ در سنگربندی خیابان ها و ورود به پادگان های نظامی هم دوش با انقلابیون فعالیت نمود. با پیروزی انقلاب با یکدستگاه دوربین نظامی از تهران برگشت و دوربین را تحویل سپاه پاسداران (کمیته) سراب داد.”

مهدی در راهپیمائی ها و فعالیت های دوران پرفراز و نشیب بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ، در امر مقابله با جریانات انحرافی در مدرسه و سطح شهر حضور فعال داشت و با قرائت قطعنامه های راهپیمائی ها و برنامه های سیاسی برای مقابله با این جریانات انحرافی نقش ایفا می نمود .
با آغاز فعالیت بسیج در تابستان ۱۳۵۹ برای شرکت در یک اردو به تهران اعزام شد. پس از اتمام کلاس سوم متوسطه در خردادماه ۱۳۶۰ یک دوره فشرده نظامی را گذراند و برای نخستین بار عازم جبهه غرب شد و بعد از آن لباس مقدس پاسداری از دستاوردهای انقلاب اسلامی را به تن کرد. در عملیات فتح‌المبین ، در کسوت بی‌سیم‌چی ( گفته می شود به عنوان بی سیم چی سردار شهید علی تجلائی) حضور داشت. در این عملیات دچار موج‌گرفتگی شد و به پشت جبهه انتقال یافت.
پس از مدتی کوتاه به جبهه بازگشت و درعملیات بیت‌المقدس و آزادسازی خرمشهر حضور یافت. بعد از آن، در عملیات‌های طریق‌القدس (آزادسازی بستان و تنگه چزابه)، والفجر مقدماتی، والفجر ۲ (حاج عمران)، والفجر ۴ (پنجوین و گرمک) به عنوان مسئول مخابرات گردان فعالیت نمود.

قبل از عملیات خیبر، به واحد اطلاعات لشکر ۳۱ عاشورا پیوست و در عملیات های مهم و سرنوشت‌ساز خیبر (جزایر مجنون)، بدر و والفجر ۸ مسئولیت خطیر و حساس، فرماندهی قویترین تیم‌های شناسایی و نفوذ به داخل نیروهای دشمن را عهده دارشد و در همه این ماموریت ها با شجاعت و جسارت تمام به عنوان یکی از بهترین فرماندهان تیم شناسائی، نقش ایفا نمود.

دکتر حسین دمیرچی از همرزمان شهید داودی در مورد مراحل شناسائی عملیات بدر نقل می کند:
” چند ماه قبل از عملیات بدر شهید مهدی باکری، فرمانده لشکر عاشورا ، ما را که تیمی یازده نفره بودیم با آمبولانس به قرار گاه نصرت بردند تا در آنجا آموزش بلم رانی ببینیم ، اواخر آذر و اوایل دی ماه بود ، نزدیک یک ماه در سرمای زمستان در منطقه شط علی و تبور آموزش بلم رانی و شناسایی را در هورالهویزه دیدیم …
روزی به اتفاق شهید مهدی داودی و دو نفر دیگر از قرارگاه (نصرت) با دو بلم به شناسایی منطقه ای که به آن مدرسه می گفتند و در داخل آب قرار داشت و بوسیله جاده خاکی به خشکی متصل و به پایگاه عراقی‌ها تبدیل شده بود ، رفتیم.
از چند آبراه عبور کردیم ، تا به نزدیکی مدرسه رسیدیم ، صدای عراقیها کاملا واضح بود و شنیده می شد ، هوا خیلی تاریک بود. نور ستاره ها به آب افتاده و منعکس می شد، وقتی به آبراه نزدیک مدرسه رسیدیم؛ عراقیها از حرکت موج آب احساس کردند در آبراه کنار آنها چیزی در حال حرکت است و منور زدند ، ولی ما به پشت نی های کناره جاده مدرسه رسیده بودیم ، در پشت نی ها ما را ندیدند و فقط موج حرکت آب را می دیدند ، در حالیکه فاصله ما با آنها خیلی کم بود و اگر دقت می کردند صدای نفس ما را می شنیدند …
بلاخره به سده(خاکریز) کناره آب و پایگاه عراقی ها رسیدیم . شهید مهدی داودی و یک نفر از قرار گاه ، لباس غواصی پوشیدند و رفتند برای شناسایی سنگرهای روی سده ، ما منتظرشان ماندیم پس از ساعتی شناسائی با موفقیت برگشتند…”

نوع فعالیت ، ابتکار عمل ، نترس بودن و انتخاب سخت ترین مسیرها برای انجام شناسائی توسط مهدی داودی زبانزد نیروهای شناسائی و فرماندهان بود . او براحتی و استادانه با آتش بازی می کرد و پیروز می شد.
مشاهده توانائی این سردار دلاور در جزایر مجنون حین شناسائی عملیات های خیبر و بدر توسط فرماندهان قرارگاه نصرت که مسئولیت شناسائی عملیات های مناطق آبی را عهده دار بودند موجب شد که این قرارگاه از ایشان برای همکاری دعوت کند.

یوسف صارمی همرزم شهید داودی در اطلاعات لشکر عاشورا و راوی کتاب “کمی موجی هستم ” می گوید:
” بعد ازآموزش‎های سخت وطاقت فرسا وتخصصی به قویترین تیم اطلاعات که مسئولیت اش با شهید مهدی داودی بود وشهیدان یعقوب شکاری ، علی شیخ علیزاده وحسین محمدیان وجانبازعزیز، ابوالفضل فرهمند، و دکترحسین دمیرچی و کاظم لطفی جزو نیروهای آن بودند معرفی شدم . درجزیره مجنون عراق و پد۳ مستقربودیم .غیرازما نیروهای قرارگاه سری نصرت هم آنجا بودند و کار در آب را ابتدا آنها به ما یاد داده بودند. درحین آموزش متوجه می‌شوند که مهدی داودی و یعقوب شکاری ازخود آنها بهترعمل می‌کنند. بهمین خاطر مرتبا دنبال مهدی بودند که به قرارگاه نصرت بپیوندد. مهدی نیز تمایل داشت ولی مسئولین لشکر موافقت نکردند. او لیاقت رده های بالای فرماندهی در اطلاعات و عملیات و قرارگاه نصرت را داشت . بعد از شهادت مهدی داودی ، در مسجد جزایری ، که مسجد امام جمعه وقت اهواز بود و نیروهای حزب الهی و رزمندگان اهوازی در آنجا جمع می شدند؛ مراسم گرامی داشت این شهید از طرف همرزمان و فرماندهان قرارگاه نصرت برگزار شد . یادگاران جبهه و جنگ در اهواز هنوز هم در مواجهه با نیروهای اطلاعات لشکر ۳۱عاشورا از شهید مهدی داودی و دلاوری ، کاردانی ، شجاعت و شوخی هایش به نیکی یاد می کنند.”

شهید مهدی باکری ، فرمانده دلیر سپاه عاشورا ، ارتباط قلبی و نزدیکی با نیروهای واحد اطلاعات لشکر داشت و ارتباط مهدی داودی و یعقوب شکاری با ایشان در حد رابطه مرید و مرادی بود.

جانباز گرانقدر مهدی قلی رضائی ، همرزم این شهیدان و راوی کتاب معروف ” لشکر خوبان ” نقل می کنند:
“بعد از عملیات خیبر و با شهادت حمید باکری در این عملیات، ارتباط شهید مهدی باکری با واحد اطلاعات بیشتر شد و سنگرهای واحد اطلاعات به مامنی برای رفع دلتنگی های ایشان تبدیل شده بود. بعضی وقت ها حتی آقا مهدی برای استراحت شبانه به سنگرهای واحد می آمد و بیشتر وقت ها سنگر متعلق به یعقوب شکاری و مهدی داودی را برای استراحت انتخاب می کرد.”

در عملیات بدر در ۲۵ اسفندماه سال ۶۳ مهدی داودی به همراه چند نفر از رزمندگان اطلاعات لشکر عاشورا ماموریت یافتند تا شهید مهدی باکری را که در شرق دجله به خاطر شرایط حساس عملیات ، به خطرناک‌ترین صحنه‌های کارزار وارد شده ، و در محاصره نیروهای عراقی قرار گرفته بود به عقب برگردانند ولی تا رسیدن آنها ، فرمانده سرافراز لشکر۳۱ عاشورا آسمانی شده و پیکر پاکش به آب دریا پیوسته بود.
شهادت مهدی باکری و یعقوب شکاری در عملیات بدر تاثیرعمیق روحی روی مهدی داودی گذاشت . بعد از شهادت آنها مهدی بدون خوردن غذا دو روز پشت سرهم گریه می کرد و با هیچ‌کس حرف نمی‌زد. او بعد از شهادت فرمانده و مرادش آقا مهدی و رفیق شفیق و برادرش یعقوب شکاری ( با هم صیغه برادری خوانده بودند) احساس تنهائی می کرد . دیگر کسی در چهره او خنده و در رفتارش شوخ طبعی مشاهده نکرد . بعد از آن آرزوی شهادت در نمازها ، دعاها و در صحبت‌های مهدی بیش از پیش شنیده می شد . این تلاش ها بالاخره نتیجه داد و در ادامه عملیات والفجر ۸ این شهید بزرگوار عارفانه و خالصانه به آرزوی دیرینه اش دست یافت و آسمانی شد.

در کتاب لشکر خوبان در مورد روز شهادت مهدی داودی آمده است:
” از وقتی که یار غار مهدی یعنی یعقوب شکاری در عملیات بدر به شهادت رسید، کسی خنده و شوخی مهدی را ندیده بود اما آنجا حال مهدی متفاوت با دیگران بود. در حالی که آب وضو از محاسنش می چکید، اذان می داد. لا اله الا الله را که گفت ، چفیه اش را به کمر بست و با اطمینانی غریب گفت ” من دارم می رم شهید بشم ، هر کی می خواد شهید بشه بیاد پشت سر من نماز بخونه!”
وقتی مهدی “قد قامت الصلوه” را گفت ، عباس محمدی و ابوالفضل یعقوبی پشت سرش ایستاده بودند و دیگر برای نفر چهارم جا نبود . مهدی داودی و ابوالفضل یعقوبی همانروز و عباس محمدی در عملیات نصر ۷ شهید شدند. ”

در کتاب چشمان عاشورایی در خصوص نحوه شهادت این شهدای گرانقدر آمده است:
“مهدی داوودی و ابوالفضل یعقوبی صبح عملیات در منطقه عملیاتی، مابین فاو – بصره، در حال شناسایی مواضع دشمن بودند که در اثر اصابت ترکش خمپاره به فیض شهادت نائل گشتند. ابوالفضل قبل از شهادتش به سینه زنی پرداخته و ذکر مصیبت آقا ابوالفضل العباس (ع) را زمزمه می کرد. در اثر این انفجار دســت راست و سر ابوالفضل یعقوبی از بدن جدا شد و مهدی نیز در اثر اصابت خیل ترکش ها، به درجه رفیع شهادت نائل آمد.”

و چه شهادتی ، ابوالفضل در حال خواندن نوحه عباس(ع) دست راست و سرش از تن جدا می شود و مهدی ، حسین وار بر اثر کثرت اصابت تیر و ترکش بر زمین می افتد.
این دو همرزم تا آخر خط با هم بودند حتی بعد از شهادت نیز ابوالفضل یک روز مهمان مهدی در سراب بود.

ایرج احمدی همرزم این دو شهید می گوید:
قبل از شهادت، مهدی داودی کاپشن اش را به ابوالفضل یعقوبی داده بود. پس از شهادت، پیکر مهدی داودی در تعاون لشــکر شناسائی و به سراب فرستاده شد. دیگر دوستانشان هم وقتی کاپشن مهدی را در تن بی سر ابوالفضل می‌بینند او را هم به نام مهدی داودی به سراب می فرستند. وقتی خانواده مهدی در سراب جنازه را می‌بینند، می گویند؛ این جنازه مهدی نیست و پیکر ابوالفضل یعقوبی مجددا جهت شناسائی به اهواز برمی گردد تا نهایتا شناسائی و به اردبیل فرستاده شود.

یاد و نام این فرمانده افتخار آفرین و یاران شهیدشان گرامی باد.🌹

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
نظرات بسته شده است.