کد خبر : 1926
تاریخ انتشار : دوشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۱ - ۱۲:۲۷
چاپ خبر دیدگاه‌ها برای آقااجازه ؟روزت مبارک بسته هستند
-

آقااجازه ؟روزت مبارک

آقااجازه ؟روزت مبارک

مهندس شهریار نگاهی به زیبایی از ویژگی های معلمان خود می نویسد

آقا اجازه ؟ روزت مبارکمدارسمان اگر چه هوشمند نبودند و بی بهره از تمام لوازم و امکانات امروزی ولی هم رونق داشتند و هم صفا .تنها وسیله ی کمک آموزشی که من درمدرسه مان سراغ داشتم یک کره ی جغرافی بزرگ بود و همیشه روی میز مدیرقرار داشت .ساختمانی بود با راهروهای طویل و کلاسهای فر سوده که ردیف کنار هم ساخته شده بودند و حدود سی چهل دانش آموز را در نیمکتهای لنگه به لنگه در خود جای می دادند .با یک دیواری که همه روبه روی آن مینشستیم و آن دیوار با اینکه سبز بود تخته سیاه نام داشت .هیاهوی دانش آموزان در زنگ ورزش عینا در کلاس با صدای آموزگار در هم می پیچید و همزمان با درس میتوانستی احوال بیرون را رصد کنی و این به لطف پنجره های زهوار در رفته بود .گرم کردن کلاسها در سرمای استخوان سوز سراب شاید اصلی ترین دغدغه مدیریت مدارس بود و هست .همه این مشکلات و کلی دردسرهای دیگر قابل تحمل بود به یمن وجود انسانهای نازنینی که نه تنها آموزگار که دوستی بامرام و رفیقی شفیق و یاوری امین برایمان بودند .وقتی پدر مرادزاده در عین جوانی رخ رد نقاب خاک کشید، معلممان او را پدرانه در آغوش کشید و های های گریست و ماهم … بیست ونه سال گذر زمان لازم بود تا من درک کنم این نه یک رابطه معلم و شاگردی که یک رابطه عاطفی انسانی در اعلی درجه آن است.چهار ضلع میدان والیبال دور تا دور پر بود از دانش آموز البته وقتی که مرحوم ناصر خان یوسفی در یک سوی میدان قرار می گرفت .شلیک تک جمله ها و متلک هایش بیشتر از اسبک های بلند قامتان نه تنها در زمین حریف که در دل همه مینشست و انفجار خنده های مرحوم اقای محمودی این امتیاز را ثبت میکرد .اقای حسن اسدی هر آنچه مهارت در شعر و شور و شعور داشت به مدد فنون ادبی با دانش زیست شناسی در هم می آمیخت تا به ما تقسیم سلولی میوز و میتوز را بفهماند .اقای امین آزاد هرگز به ما نگفت چرا در عربی آمدن آن دو مرد با آمدن آن دو زن فرق میکند و فرق مفرد مذکر غایب با مفرد مونث غایب در چیست .آرام ورق زدن کتاب و تقدیم دو دستی ورقه امتحانی را به همراه دنیایی از آموزه های دیگر از دانشمند ناشناخته شهرمان آقای دکتر انواری آموختیم و بزرگ شدیم .مرحوم آقای متفکر آزاد دبیر بینش اسلامی بود ولی درس زندگی میداد و باید ها و نبایدهای روزگار را برایمان می آموخت و چه مرد شریفی بود .تمامی معلمان ریاضی همدل بودند تا دایره مثلثاتی را برایمان تحلیل کنند و ثابت کنند ضلع مقابل به زاویه سی درجه نصف وتر است و بفهمانند که ناتوانی در محاسبه تانژانت یک زاویه چه فجایعی را در صنایع هوایی میتواند ببار بیاورد.هیچ کس به اندازه اقای عراقی جرات نداشت صریح و بی پرده احتیاط های لازم درتولید الکل به روش دست ساز را ایضاح نماید .درست در نبش کوچه پدر بزرگم مغازه شخصی متین و موقر بنام اقای کاشف قرار داشت که خانه اش نیز در انتهای همان کوچه بود .این مغازه پاتوق آقای عطاری دبیر زبانمان بود که داماد آقای کاشف بود .مرحوم اقای عطاری مردی خوش تیپ خوش پوش و خوش برخورد و جدی بود .پدرم ، مادرم ، برادرم و خودم توفیق شاگردیش را داشتیم . به واسطه این همسایگی من همبازی فرزندانش بودم .بعد از ظهر یک روز بهاری در حالی که دوچرخه هایمان را ردیف کنار هم پارک کرده بودیم و مشغول بازی فارغ از هیاهوی روزگار ، اقای عطاری صدایم کرد .به سرعت خودم را رساندم و خبردار جلویش ایستادم ولی توان نگاه کردن به چشمهای نافذش را نداشتم و مطمئن بودم پاسخ هر آنچه میگفت نمیتوانست غیر از چشم و بله باشد این را شخصیت اقای عطاری دیکته می کرد .آرام و شمرده گفت فرزندم چند روز دیگر تا کنکور نمانده است .الان هر ساعت مطالعه و تمرین میتواند تو را دهها و شاید صدها نفر از رقیبانت پیش بیاندازد و هر ساعت وقت تلف کردنت باعث میشود از دهها و شاید صدها نفر عقب بمانی .وقت برای بازی زیاد است .جملاتش که از منطقی قوی برخوردار بودچنان لطیف و ظریف ادا میشد که پدر گونه بودن احساسش را با تمام وجود لمس و درک میکردم ، بله و چشم را سریع گفتم و خداحافظی کردم . اکنون بیست وهشت سال از آنرو میگذرد و من اخرین باری که آقای عطاری را دیدم هشت سال پیش بود ، عصر روز تاسوعا و درست در همان پاتوق همیشگی ، سلام کردم و حواسم بود مبادا دستم در جیب شلوارم باشد ، با لبخند پاسخ داد و دستم را به گرمی فشار داد و گفت : خبر انتصابت را در روزنامه خواندم وخیلی خوشحال شدم برایت آرزوی موفقیت میکنم .گفتم شما بزرگوارید و من مدیونتان هستم .اکنون میدانم مراسم بزرگداشت مقام معلم در سراب بی حضوراین انسانهای شریف چیزی کم خواهد داشت .مگر میشود فراموش کرد طنین صدای آقای نادر طالبی را که حتما در حوالی چهار راه فردوسی بود و از پشت به اسم صدایت میزد و مسیری را همقدم میشد و عجب حافظه قوی داشت این مرحوم شریف .همه دانش آموزانش را به نام میشناخت .مگر میشود فراموش کرد درسهای شیرین اقای اسد الله فیاضی را که هم معلم خوبی بود و هم همسایه ی مهربانی بود و هم مرد نازنینی که اولین کتاب عمرم را بعنوان هدیه از دستش گرفته ام و شاید این انتخاب درست کتاب از سوی اقای فیاضی بود که سالهاست مرا معتاد به خواندن کتاب کرده است .مگر امکان دارد فراموش کنی نوازشهای پدر گونه عمویم اقای نادر نگاهی را که نه تنها جغرافی و تعلیمات اجتماعی که دوچرخه سواری و موتور سواری و شطرنج را هم یادت داده است .امروز که به بهانه روز معلم این خاطرات را در ذهنم مرور میکردم .با چشمانی خیس برای درگذشتگان طلب آمرزش و برای باقی بقا و دوام عمر شریف آرزو کردم و در پیشگاهشان به رسم ادب کلاه از سر برمی دارم و سر ارادت به آستانشان فرود می آورم و با صدای بلند میگویم .آقا اجازه ؟ روزت مبارک ( شهریار نگاهی )

برچسب ها : ، ،

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
نظرات بسته شده است.