کد خبر : 1675
تاریخ انتشار : دوشنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۰ - ۵:۲۹
چاپ خبر دیدگاه‌ها برای بابک عارفی داستان پردازی که داستانهایش به دل می نشیند بسته هستند
-

بابک عارفی داستان پردازی که داستانهایش به دل می نشیند

بابک عارفی داستان پردازی که داستانهایش به دل می نشیند
بابک عارفی از شاعران و سرمایه های ارزشمند انسانی شهرستان سراب است که دل درگرو توسعه زادگاهش دارد.

به گزارش شبکه خبری مردم سراب،زمستان سراب در ادامه معرفی چهره ها وسرمایه های اجتماعی به سراغ بابک عارفی نویسنده و شاعر خوش بیان و خوش قلم شهرمان رفتیم باشد که قدردان این سرمایه های ارزشمند باشیم :

سلام و عرض ادب و احترام دارم خدمت همشهریان عزیزم.
بابک عارفی هستم . خوشبختانه متولد سراب و مشغول نوشتن.
مثل همه آدمهایی که پدربزرگشون غذاخوری کوچکی در مرکز شهر داره ،پدربزرگ مرحوم ما هم چسبیده به نانوایی مشهدی قنبر، درست روبروی چایخانه مرحوم حاج عین الله مطلبی ،غذا خوری محقری داشت که پاتوق اهل بازار و روستاییان سراب بود. و مرکز تحولات و اخبار دست اول کشور و جهان.این مغازه با همه ی کوچکیش جهانی پیچیده و عجیب بود برای من.یک گوشه اش همیشه مردی نشسته بود و جدول روزنامه حل می کرد.اسمش آقای طبا بود .یه گوشه جوانان پلاکارد آماده می کردند با یه آقایی که شغلشون خیاطی بود، برای تظاهرات . بعد از اذان ظهر تحلیل اقتصادی توسط اهل بازار و چندتا از اربابان باز مانده از اصلاحات ارضی و بعد از ظهرها جلسه ی نقد فیلم گوزن‌هاو بررسی میزان خیانت بنی صدر به انقلاب.اینا چیزهایی که یادم مونده .درسته که بوی کباب منو برادرمو به این مغازه می کشید ولی انصافا اطلاعات خوبی از جهان هنر و اقتصاد و سیاست نصیبمون می شد.
پدر بزرگ اهل شعر بود و حافظ میخوند خاطراتی از آدمهای مشهور سراب هم داشت که به مغازه اش تردد می کردند.مثل مرحوم عیبا پهلوان و استاد عیسی باربد و غلام یحیی و خیلیای دیگه.از همان کودکی با این اسم ها و اتفاقاتی که در مرکز شهر می افتاد آشنا شدم.حالا هنگام نوشتن این اطلاعات خیلی به دردم می خوره.
منزل پدر بزرگ در محله ایلانلو چسبیده به مسافر خانه مرحوم محرم عباس زاده بود .در رفت آمدهای مداومی که به این کوچه داشتم با روح جنگ آشنا شدم. ایلانلو خیلی شهید داد.نبض جنگ انگار در این کوچه می تپید.همه ی اینها سراب را در ذهن من کلمه ای هیجان انگیز و دوست داشتنی کرده .خیلی دوستش دارم این شهر رو .مظلومه اما قوی و مقاوم.یه بغض تاریخی هم داره مثل سبلان .یه آغوش مهربان هم داره مثل بزقوش.نمی خوام شاعرانه اش کنم ولی حقیقتا سراب دوست داشتنی و زیباست.
کاری که من برای شهرم می کنم نوشتنه.تاریخش رو باید جوانان سراب بدونند.و ماجراهایی رو که از سر گذرونده .مثل حمله ی مغول و کشتار آقا محمد خان و شیوع طاعون و قدرت روحی بالای مردان این شهر رو .خیلی چیزا هست که باید از سراب نوشت.کتاب تاجیار و ماهیان خمارش رو اخیرا منتشر کردم .خوشبختانه مورد استقبال مردم خونگرم و هنر پرور سراب واقع شد و این منو تشویق می کنه به نوشتن و دوباره نوشتن.فعلا هم مشغول نگارش رمانی هستم با عنوان “از سراب به ایزد آشور” که مربوط به ۷۰۰سال پیش از میلاد مسیح هست و چهره ی سراب رو در اون دوران نشون میده .دورانی که سارگن به این مناطق حمله کرد و مردم غیور سراب در برابر این حمله جانانه مقاومت کردند‌. پادشاهان نینوا همه ساله به این‌ مناطق لشکر کشی می کردند. داستان در روزگاری اتفاق می افته که آرگیشتی پادشاه اورارتویی دستور نگارش کتیبه ی خط میخی رازلیق را داده و در اورشلیم الیاس نبی به پیامبری رسیده است.
امید وارم که این اثر هم مورد اقبال اهل تاریخ و فرهنگ سراب قرار بگیره.
البته در رمان این تجربه ی دوم من خواهد بود .پیش از این رمانی با عنوان “پس از نان”
در خصوص زندگی و روزگار میرزا حسن رشدیه بنیانگذار مدارس نوین در ایران منتشر کردم.
یک مجموعه غزل هم من حقیر منتشر شد با عنوان”این روزها سر سخنم درد می کند “وچند مجموعه ی شعر دیگر. ‌از بین همه ی این ها کتاب تاجیار رو جور دیگه ای دوست دارم.نمیدونم چرا؟
موفق و پیروز باشید.

برچسب ها : ، ، ، ، ،

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
نظرات بسته شده است.