کد خبر : 1639
تاریخ انتشار : سه شنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۰ - ۵:۲۷
چاپ خبر دیدگاه‌ها برای یادها و خاطره ها با معلم فقید زبان انگلیسی بسته هستند
-

هفته نامه زمستان

یادها و خاطره ها با معلم فقید زبان انگلیسی

یادها و خاطره ها با معلم فقید زبان انگلیسی
مرحوم اسماعیل محمودی از دبیران خوشنام سرابی بود.

با معلم فقید و مهربان مرحوم اسماعیل محمودی
✍️علی صادق نسب

یادها و خاطره ها ….مرحوم زنده یاد اسماعیل محمودی دبیر فقید زبان انگلیسی

بنام خالق هستی
قد نسبتاً کوتاهی داشت .موهای طلایی اش همیشه مرتب به پشت سر شانه می شد و فر می خورد.چشمان رنگی متمایل به آبی اش انگار کوچکترین حرکتی را از هر گوشه کلاس زیر نظر داشت . بیشتر از زبان ،با چشمانش حرف می زد. چهره ای جذاب داشت.جذابیت چهره اش زمانی زیاد می شد،که با خنده های بلند و کشدارش ،حال همه را خوب می کرد.
اکثر مواقع کت و شلوار سرمه ای متمایل به سبز برتن داشت. به رنگ پیکان سبز کاهویی اش .
استاد زبان انگلیسی بود.با عشق و علاقه وصف ناپذیری درس می داد. یادم نمیاد هنگام درس دادن پشت میزش نشسته باشد،بر خلاف خیلی از معلم ها که از اول کلاس تا آخر روی صندلی پشت میز سنگر می گرفتند،او همواره بالای سر دانش اموزان بود و کارهای آنها را زیر نظر داشت .با دست چپ کتاب را به فاصله نیم متر از نگاهش نگه می داشت و با حرکات دست راست با صدای بلند واژه ها را تلفظ می کرد. وقتی به واژه های جدید که رنگی نوشته می شدند می رسید .چرخی می زد و روی تخته آن کلمه را می نوشت .و از بچه ها می خواست که ان کلمه را بهمراه او تلفظ کنند. بعد با نوک انگشت به گیجگاه خود می زد و می گفت:”توشدی دای یرینه” یعنی جا افتاد؟ هنگام درس دادن ،لحظه ای سکوت می کرد و دستانش از حرکت باز می ایستاد. نگاه معنی دارش تمام فضای کلاس را پوشش می داد. همه می فهمیدیم که بعضی از بچه ها حواسشان به درس نبوده . اسم کسی را به زبان نمی آورد .اما هر کسی که حواسش از درس و کلاس پرت شده بود ،خود را جمع و جور می کرد. و این سکوت با یک لبخندی که بر لبانش می نشست ،پایان می داد. ده دقیقه آخر کلاس ، استراحت می داد.اما خودش استراحت نمی کرد.انگار در حین درس دادن و درس پرسیدن ،از حالات درونی بچه ها فیلم برداری کرده بود. کسانی که به هر دلیلی حس کنجکاوی اش را بر انگیخته بودند. هنگامی که بچه ها مشغول شیطنت های خودشان بودند. و به اصطلاح کلاس را روی سرشان گرفته بودند. او بالای سر بعضی از بچه ها حاضر می شد و از چگونگی زندگی شخصی او سئوال می کرد،تا در صورت نیاز کمکی به او کرده باشد.این را بعداً که با او رابطه نزدیک پیدا کردم فهمیدم.

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
نظرات بسته شده است.